میخواهی بروی؟
بهانه میخواهی؟
بگذار من بهانه را دستت بدهم…
برو…
هرکس پرسید چرا؟
بگو…
لجوج بود…
همیشه سرسختانه عاشقم بود…
بگوفریادمیزد…
همه جا فریاد میزد که مرامیخواهد…
بگو دروغ میگفت…
میگفت هرگز ناراحتم نکرده ای…
بگو درگیر بود…
همیشه درگیر افسون نگاهم بود…
بگو بی احساس بود…
به همه ی فریادها،اخم هاوتوهین هایم
فقط لبخند میزد…
بگو او نخواست…
نخواست جزمن کسی در دلش خانه کند…
.
.
.
ببینمت…
گونه هایت خیس است…
باز با این رفیق ناباب…
نامش چه بود؟
هان!
باران…
باز با باران قدم زده ای؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها…
همدم خوبی نیست برای دردها…
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیستر میکند…
.
.
.
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
***با ما معني عشق رو تجربه كنيد!!! ***يه عشـــــق،يه زنــــــــدگي......... تاریخ تولد سایت:1393/4/26
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت